جدول جو
جدول جو

معنی بی زوال - جستجوی لغت در جدول جو

بی زوال(زَ)
مرکّب از: بی + زوال، دایم. همیشگی. باقی. مستمر. زایل نشدنی. جاوید. جاویدان. بدون تغییر. تغییرناپذیر. ابدی و دائمی. (ناظم الاطباء) :
یکی را مباد عزل یکی را مباد غم
یکی باد بی زوال یکی باد بی کنار.
فرخی.
باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.
منوچهری.
می بخشد به او به آنچه آماده کرده است جهت او از قسم راحت و کرامت و بودن در مقام ابدی بی زوال. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310)،
آنست بی زوال سرای ما
والا و خوب و پرنعم و آلا.
ناصرخسرو.
اگردارد جواب آن سؤال او
رسد اندر سرای بی زوال او.
ناصرخسرو.
عمر فانی را بدین در کار بند
تا بیابی عمر و ملک بی زوال.
ناصرخسرو.
اگر شکرکردی بدین ملک و مال
بمالی و ملکی رسی بی زوال.
سعدی.
گفتش ای شاه جهان بی زوال
فهم کژ کرد و نمود او را خیال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
بی زوال
همیشگی، باقی، جاوید
تصویری از بی زوال
تصویر بی زوال
فرهنگ لغت هوشیار
بی زوال
همیشگی، جاودان، جاوید، باقی، مانا، پایدار، پاینده، مستدام، دایم
متضاد: فانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی خواب
تصویر بی خواب
آنکه نتواند بخوابد، کسی که به خواب نرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی مثال
تصویر بی مثال
بی مانند، بی نظیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی دوام
تصویر بی دوام
آنچه زود فرسوده و نابود شود، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی توان
تصویر بی توان
ضعیف، سست، ناتوان، فقیر، من، بنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی سواد
تصویر بی سواد
کسی که خواندن و نوشتن نداند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی همال
تصویر بی همال
بی مانند، بی همتا، بی شریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی خیال
تصویر بی خیال
بی فکر، بی اندیشه، بی غم
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
حالت بی زوال. جاودانگی. خلود:
اختر عشق را بطالع من
صفت بی زوالی افتاده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرکّب از: بی + زوار، بی زاور. آنکه تیماردار ندارد. بی پرستار. بینوا. بی پناه:
منم بی زواری بزندان شاه
کسی را بنزدیک من نیست راه.
فردوسی.
رجوع به زوار و زاور و بی زاور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لا زوال
تصویر لا زوال
ورجا وند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دوام
تصویر بی دوام
فرسوند نماندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روان
تصویر بی روان
بی جان و روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی زیان
تصویر بی زیان
بی ضرر، بی اذیت، بی گزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سواد
تصویر بی سواد
برانی: نافرهخته کانا آنکه خواندن و نوشتن ندارند، بی علم بی معرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سئوال
تصویر بی سئوال
بی پرسش نپرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جواز
تصویر بی جواز
بدون اجازه و رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حواس
تصویر بی حواس
پریشان سر در گم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی خیال
تصویر بی خیال
بی فکر و اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی گواه
تصویر بی گواه
بی برهان، بی دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مثال
تصویر بی مثال
بی مانند، بینظیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی مجال
تصویر بی مجال
بی فرصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی همال
تصویر بی همال
بینظیر، بی شریک، نا همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جواب
تصویر بی جواب
بی پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی همال
تصویر بی همال
((بِ هَ))
بی همتا، بی مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی خیال
تصویر بی خیال
بی فکر، بی اندیشه، غافل، بی غم، لاقید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی جواب
تصویر بی جواب
بی پاسخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی دوام
تصویر بی دوام
زود گذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی حواس
تصویر بی حواس
پریشان، بی هوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی سواد
تصویر بی سواد
Illiterate, Uneducated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی زمان
تصویر بی زمان
Timeless, Timelessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی زبان
تصویر بی زبان
Unspeakable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی خیال
تصویر بی خیال
Carefree
دیکشنری فارسی به انگلیسی